سخن از عشق مگو
آب دریاچه نگنجد که به یک کوزه کنی
ترجمان نگه عاشق مست
گفت و گویی است که آن را به زبان نتوان گفت
چه نیازی به سخن گفتن هست
نگه تشنه من با تو سخن می گوید
و سراپای وجودم
دوستت می دارم
دگر این واژه قدیمی شده است
بگذارید این سخن از عمق نگاهم ریزد
بگذار آتش این خاکستر، از درونم خیزد
نگه عاشق بیچاره کلید دل اوست
طپش قلب در آیینه قلبش پیداست
تا نگاهم به نگاه تو هم آغوش شود
دل من با تو سخن می گوید
سخن از بود و نبود
سخن از عمق وجود
سخن از راز و نیاز
سخن از حسرت شب های دراز
چه نیازی به سخن گفتن هست
آه سرد و غم پنهانی من
عرق سرد به پیشانی من
رنگ مهتابی و لرزیدن لب
نفس تند من از آتش تب
بانگ شیدایی و بد نامی من
همه با حسرت و ناکامی من
همه جا شهره به دیوانه شدن
در میان همه افسانه شدن
طپش قلب من از دیدن تو
چون خداوند پرستیدن تو
همه مصداق و گواهند مرا
که تو را، با همه جان و دلم
دوست می دارم
چه نیازی به سخن گفتن هست
ابوذر غفاری می گوید: به پیامبر خدا (ص) عرض کردم: ای پیامبر خدا ! مرا وصیت نما !
حضرت (ص) فرمودند: تو را سفارش می کنم به تقوای الهی؛ چرا که آن راس تمامی امور است.
گفتم بیفزایید. پیامبر خدا (ص) فرمودند: بر تو باد به تلاوت قرآن و ذکر زیاد خداوند.
باز عرضه داشتم: بیفزایید. پیامبر خدا (ص) فرمودند: بر تو باد به خاموشی طولانی.
باز گفتم : بیفزایید. پیامبر خدا (ص) فرمودند: از خنده ی زیاد بپرهیز.
عرض کردم: ای پیامبر خدا ! بیفزای. پیامبر (ص) فرمودند: بر تو باد به دوستی با مساکین و همنشینی با آنان.
باز عرض کردم : بیفزایید. حضرت (ص) فرمودند: حق را بگوی، هرچند که تلخ باشد.
عرض کردم: بیفزایید. حضرت (ص) فرمودند: در راه خداوند از سرزنش هیچ سرزنشگری مهراس!
عرض کردم: بیفزایید. رسول خدا (ص) فرمودند: آنچه که از خودت می دانی، می بایست که تو را از پرداختن به عیوب دیگران باز دارد؛ و در آنچه که خود نیز به آن دچار هستی، بر دیگران خشم نگیر!
سپس حضرت (ص) فرمودند: برای عیب مرد این بس که در او سه خصلت باشد: عیوب مردم را بشناسد و از عیوب خود غافل باشد، و برای مردم چیزی را شرم آور بداند که در خود او وجود دارد، و همنشین خود را بدون علت و سبب آزار دهد.
سپس پیامبر خدا (ص) خطاب به من فرمودند: ای اباذر! هیچ عقلی چونان تدبیر و هیچ پارسایی همانند بی نیازی و هیچ حسبی مانند حسن خلق نمی باشد.
منبع : کتاب جهاد با نفس. باب 36
چشم من را کرده ای تر فاطمه
میزنی بر قلبم آذر فاطمه
کمتر این روزها پیش چشم من
چادرت را میکنی سر فاطمه
رو سفید آمده بیرون موی تو
در مصاف سخت با در فاطمه
ظرف چندین ماه ای آیینه ام
میشود جسمت مقعر فاطمه
ساقه ی بشکسته ات کرده تورا
بیشتر چون یاس پرپر فاطمه
دارم از زیر زبان مجتبی
میکشم حرفی ز معجر فاطمه
تا شفا پیدا کنی ای همسرم
نذر کردم ختم کوثر فاطمه
شاعر : مسعود صفری فرد
در صحیفه ی نور در جلد پنجم صفحه ی 449 ذیل مصاحبه ی روزنامه ی «لیبرال» چاپ توکیو و اوزاکا با موضوع ویژگی های حکومت اسلامی و سیاست خارجی نظام اسلامی میخوانیم :
سؤال: [شما میخواهید در ایران حکومت اسلامی برقرار کنید که تصویر چنین حکومتی برای ما روشن نیست. به طور روشن بگویید چنین حکومتی چگونه است؟ آیا حکومت نمونهای به عنوان مثال وجود دارد که بتوانید ذکر کنید؟]